برای ساختن هویت تابآور، باید به خیلی چیزها اهمیت دهید
من زیاد تلویزیون تماشا نمیکنم، اما اگر کانالی وجود داشت که سمینارهای تونی رابینز را بیوقفه اجرا میکرد، آن را مانند یک دختر نوجوان که به ماراتن مدل بعدی برتر آمریکا چسبیده بود، تماشا میکردم. در مورد رابینز هر چه میخواهید بگویید اما سمینارهای او هرگز کسل کننده نیستند. آن مرد میداند چگونه برای کمک به مردم بازاریابی کند.
برای افرادی که با او آشنایی ندارند، سمینارهای رابینز دارای بخشهای غیررسمی است که در آن افراد در بین مخاطبان (انبوه) میتوانند بایستند و مسائل شخصی خود را با تونی یک به یک در یک نوع جلسه مشاوره خصوصی در مقابل 2000 نفر دیگر مطرح کنند. تونی دنیای عاطفی آنها را مدیریت میکند، واقعیتهای آنها را در مقابل چشمان شما تغییر شکل میدهد و همه اینها با تشویق شدید حضار همراه است. چه واقعی باشد چه نباشد، هرگز خسته کننده نیست و معمولاً آموزنده است.
(یکی از دوستان خوب من که روانشناس و درمانگر است از رابینز به عنوان بتمن روانشناسی یاد میکند. گاهی اوقات او مجبور است قوانین را زیر پا بگذارد و کارهای غیراخلاقی انجام دهد، اما این همیشه برای منفعت همه است).
در یکی از سمینارها، مرد میانسالی از بین حضار برخاست و اعتراف کرد که قصد خودکشی دارد. سپس داستان خود را به اشتراک گذاشت. او یک مرد سرمایهدار بود. یک سرمایهدار عالی. علاوه بر اینکه خودش ثروت بسیار زیادی داشت، خویشاوندان و دوستانش نیز اموال خود را به او میسپردند تا برایشان مدیریت کند و این کار برای او نیز درامدزا بود. او در تمام زندگی خود موفق بود و برای افراد زیادی پول زیادی به دست آورد.
و یک روز تمام آنها را از دست داد.
وقتی رابینز به او اشاره کرد تا صحبت کند، دلیل او برای اینکه میخواهد خود را بکشد این بود که بیمه عمرش پس از رفتنش به اندازه کافی جهت حمایت از همسر و فرزندانش به آنها پول میدهد، در حالی که اگر او زنده میماند، خانوادهاش به خاطر بدهیها تحت فشار خواهند بود و از هم میپاشیدند. رابینز نکتهی واضحی را مطرح کرد، که در حالی که فرزندانش با ثبات مالی بزرگ میشوند اما پدری نخواهند داشت، او با آرامش پاسخ داد: بله دقیقا هدفم همین است.
چیزی که فوراً شما را شگفت زده میکند، باور گیجکننده این مرد است که فرزندانش بیش از یک پدر زنده، به ثبات مالی نیاز دارند. و ما بدون در نظر گرفتن احتمالات دیگر میتوانیم او را دیوانه خطاب کنیم.
اما اگر لحظهای با او همدردی کنیم و کمی عمیقتر در انگیزهاش کاوش کنیم، چیز مهمی در مورد درک او از خودش کشف میکنیم: این مرد ارزش زندگی خود را چیزی بیشتر از ارزش مالی نمیداند.
او خود را در هیچ یک از نقشهایش به عنوان پدر، همسر، دوست، همکار و همراه ارزشمند نمیداند. فقط این نیست که فکر میکند بچههایش با پول زندگی بهتری دارند تا اینکه در کنار او باشند، بلکه معتقد است تنها ارزش او به عنوان یک انسان، تواناییاش در پولسازی است.
رابینز ابرقهرمان، به سرعت به موضوع اصلی پرداخت: این مرد هرگز از نظر احساسی روی خود سرمایه گذاری نکرده بود یا نقش های خود را به عنوان پدر، شوهر، دوست، همکار شناسایی نکرده بود. او تمام هویت (و زمان و تلاش) خود را در این زمینه صرف کرده بود. پس از آنکه ثروت او ناپدید شد، تمام احساسات و هویت او نیز از بین رفت.
چندی پیش از تیم فریس، ویدیویی با موضوع ” تنوع در هویت” دیدم، که چنین گفت:
وقتی پول دارید، همیشه هوشمندانه است که سرمایه گذاریهای خود را متنوع کنید. به این ترتیب اگر یکی از آنها نابود شود، همه چیز را از دست نمیدهید. همچنین هوشمندانه است که هویت خود را متنوع کنید، عزتنفس خود و آنچه را که به آن اهمیت میدهید در زمینههای مختلف مانند کسب و کار، زندگی اجتماعی، روابط، بشردوستی، ورزش و… سرمایه گذاری کنید، به طوری که وقتی یکی از زمینهها به خوبی جلو نرفت، شما از لحاظ عاطفی به طور کامل ویران نشوید.
من این ایده را دوست داشتم. این یکی از آن ایده هایی است که بسیار بدیهی و در عین حال فهمیدن آن دشوار است. وقتی آن را میشنوید، احساس میکنید که تازه از خواب بیدار شدهاید.
هویت چیست؟
چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، همه ما آنچه را که برایمان مهم است انتخاب میکنیم. ما چیزی را که برایمان با ارزش است انتخاب میکنیم. اندازهگیریهایی را انتخاب میکنیم که با آنها موفقیت و ارزش خود را بسنجیم. خطکشهای معمولی که مردم اغلب انتخاب میکنند عبارتند از: موفقیت حرفهای، تحصیلات عالی، کسب درآمد زیاد، پدر/مادر/همسر عالی بودن، متدین بودن و وفادار بودن به یک دین انتخابی، محبوبیت اجتماعی و/یا جنسی، از نظر جسمی جذاب یا زیبا بودن و غیره.
هرآنچه که ما برای قضاوت جهت ارزشگذاری خود انتخاب کنیم، خواه طرفدار تیم ورزشی مورد علاقه خود باشیم یا بیشتر از دوستانمان پول در بیاوریم یا توجه جنس مخالف را بیشتر جلب کنیم، میخواهیم اعتبار دریافت کنیم تا احساس خوبی نسبت به خود داشته باشیم. مانند یک نقاشی دیواری، هر آنچه را که برای ارزشگذاری و اعتبار انتخاب میکنید، مجموعاً هویت شما را میسازد.
ارزش های شخصی: چگونه بفهمیم واقعاً چه کسی هستیم؟
بسیاری از ما به صورت طبیعی از طرق مختلفی مانند رشد کردن، توجه گرفتن و تمجید شدن به دلایل خاص، نسبت به برخی از جنبههای هویتمان گرایش بیشتری پیدا میکنیم. شاید شما آن بچه باهوش، یا یک بازیکن خوش قیافه، یا نوازنده محبوب یا هر چیز دیگری بودید. اعتباری که در بزرگ شدن دریافت میکنیم تا حد زیادی تعیین میکند که چگونه در زندگی بزرگسالی برای خود ارزش قائل هستیم.
برخی از ما در اوایل زندگی، آسیب های عاطفی را نیز تجربه کردهایم و بنابراین بسیاری از ما بیشتر از سایرین بر جنبههای خاصی از هویت خود متمرکز میشویم. فشارهای اجتماعی همچنین میتواند ما را وادار کند که بیش از حد با جنبه خاصی از هویت خود آشنا شویم که منجر میشود سایر بخشها کمرنگتر شوند.
به عنوان مثال، فیلم (Blow) داستانی واقعی درباره قاچاقچی مواد مخدر، جورج یونگ است. یونگ در خانواده ای فقیر با پدری بزرگ شد که حتی قادر به پرداخت قبوض نیز نبود. در نتیجه، یونگ با شناختی اشتباهی از نحوه کسب درآمد و ثروتمند شدن رشد کرد و این کار را به هر شکلی که میتوانست انجام داد. هنگامی که او قاچاق مواد مخدر را آغاز کرد، فشارهای اجتماعی اطرافیانش، کارتلهای مواد مخدر و سبک زندگی او همچنان انتخاب او را برای دریافت اعتبار از پول و ثروت را تقویت کرد. حتی اگر فیلم را ندیده باشید، کاملاً واضح است که در نهایت زندگی او همراه با تمام روابطی که برای او مهم بود، از هم فرو پاشید.
من در زندگی، بیش از حد با زندگی جنسی خود و اعتباری که از زنان دریافت کردم، هویتسازی کردم. این باعث شد که افسرده شوم و بدون داشتن شغل دائم روی مبل لم دهم و بیکار باشم. بعدها، زمانی که 14 تا 16 ساعت در روز برای پرداخت اجاره خانهم کار میکردم، یک درخواست بازپرداخت ساده یا 2 تا 3 روز بدون هیچ فروش جدیدی میتوانست مرا دچار افسردگی کند. هر دوی این نمونهها از زندگی من زمانهایی بودند که من کاملاً بر پایهی دو حوزهی زنان و کسبوکار به خودم بها میدادم و سایر بخشهای مهم زندگی و هویتم را رها میکردم.
در مورد مردی که در سمینار رابینز صحبت کرد، او یک زندگی کامل را سپری کرد که هویت او را به عنوان مردی که میتوانست پول درآورد تقویت میکرد. برای چندین دهه 100 ساعت در هفته کار کرد و میلیون ها دلار به دست آورد. افراد او را به عنوان کسی میشناختند که میتواند پول در بیاورد و بسیاری از آنها او را به همین خاطر دوست داشتند.
این تقویت مداوم و عدم تنوع در زندگی در نهایت تصویر او را از خود به عنوان پدر، شوهر، دوست و الگو بودن به هویت یک حساب بانکی متحرک منحرف کرد. این تمام چیزی است که برای او و هویتش اهمیت دارد. زیرا هرگز روی هیچ جنبه دیگری از روابط خود سرمایهگذاری نکرد. و وقتی پولهایش از دست رفت، ارزش او نیز به همراه پول از بین رفت.
بیشتر بخوانید:
پنجره جوهری: ابزاری برای شناسایی شکاف بین هویت و شهرت
چه چیز برای شما اهمیت دارد؟
میتوان این توصیه را صرفاً به عنوان فردی که در تمام حوزههای زندگی تعادل دارد در نظر گرفت. مشکل این است که مردم میتوانند متعادل باشند اما هنوز هویت متنوعی ندارند. آنها میتوانند در بسیاری از فعالیتهای مختلف شرکت کنند، اما همچنان اکثریت اعتبار و ارزش خود را از یک منبع میگیرند.
به عنوان مثال، فرض کنید شما فردی متعادل هستید، حرفه وکالت موفق، همسر و سرگرمیهای جالب دارید و از مطالعه در اوقات فراغت خود لذت میبرید. اما در واقعیت، حرفه شما بر هویت شما مسلط است. شما آنقدر کار میکنید که به غیر از محل کار، ارتباط کمی با همسرتان دارید. سرگرمیهای شما همه شامل همکارانتان میشود. موضوعاتی که مطالعه میکنید به حرفه شما مربوط میشود. اینگونه شما هویت متنوعی ندارید.
بسیاری از افرادی که من در امور مالی میشناسم اینگونه هستند. دوستانشان همکارشان هستند. کتابهایی که میخوانند و فیلمهایی که میبینند به شغلشان مربوط میشود. گشت و گذارهای اجتماعی آنها کارکردهای کاری و شبکهای است. قرار ملاقاتهایشان با افراد برای انجام مسائل مربوط به کار است. هیچ تنوعی در مورد جایی که آنها اعتبار خود را دریافت میکنند وجود ندارد. و بنابراین ثبات عاطفی و عزت نفس آنها در خطر است.
اگر تمام هویت خود را در یک سبد سرمایه گذاری کنید، عزت نفس و رفاه عاطفی خود را به خطر میاندازید.
جونیور سیو، بازیکن فوتبال آمریکایی چند سال پس از بازنشستگی خودکشی کرد. بحث های زیادی در مورد ورزشکاران و چگونگی بازیابی هویت از دست رفتهشان پس از بازنشستگی صورت گرفته است. نمی توان تصور کرد که آنها چه احساسی را تجربه میکنند، زیرا از دوران کودکی در تمام زندگی خود به دنبال یک فعالیت واحد بودهاند که در آن عملکرد عالی داشتهاند، شناخته شدهاند، و پس از رسیدن به 40 سالگی، همه چیز از بین میرود.
سیو تنها فرد قربانی این داستان نیست. بسیاری از بازیکنان فوتبال و ورزشکاران پس از سپری کردن دورهی طلایی خود به همین وضعیت دچار میشوند. مقاله دلخراشی در مورد بازیکن مشهور فوتبال ویلیام پری و سقوط او به افسردگی و اعتیاد به الکل پس از بازنشستگی وجود دارد. یا مقاله عالی در مورد اسطوره های فوتبال مانند پله و مارادونا و ناتوانی آنها در رها کردن گذشته خود. یا در مورد مایکل جردن و تداوم تلخی و ناامنی او پس از بازنشستگی نیز وجود دارد.
سه سال پیش فکر خراب شدن کارم من را وحشت زده میکرد. تمام شبها را بیدار میماندم و نگران این بودم که آیا یک صفحه وب جدید برایم درآمدزا هست یا نه. و وقتی درآمدزا نبودند دوباره بیخواب میشدم تا علت آن را بفهمم. اکنون که در حرفهام موفق هستم، هویت من آنقدرها وابسته به شغلم نیست و اگر فردا شکست بخورم فکر نمیکنم که به اندازهی سه سال پیش درمانده شوم. چرا؟ چون هویتم را متنوع کردهام. من دور دنیا رفتهام، به چندین زبان صحبت میکنم، طیف گستردهای دوست با سبک زندگی متفاوت دارم، موسیقیدان خوب و نویسندهی موفقی هستم و اگر کسب و کارم سقوط کند بدون شک بد و استرس زا خواهد بود، اما از لحاظ احساسی فکر میکنم تابآوری بیشتری دارم.
تغییر هویت: ابزاری مخفی برای کمک به دستیابی به اهداف شما
شما به چه چیزی اهمیت میدهید؟ منظورم این است واقعا چه چیزی برای شما اهمیت دارد؟ در طیف وسیعی از زمینهها بر روی خود سرمایهگذاری کنید. اگر به موسیقی علاقه دارید، به کنسرت بروید یا یک ساز یاد بگیرید. تنها برای گذران تعطیلات سفر نکنید، سعی کنید در مورد فرهنگ آن مکان نیز بیاموزید. یک زبان جدید یاد بگیرید. برای دوستان قدیمی وقت بگذارید. سرگرمیهای جدید را انتخاب کنید. در چیزی رقابتپذیر شوید. هویت خود را فراتر از روابط و کار گسترش دهید. به جای اینکه با دوستان خود بیرون بروید، بدون دلیل هم بیرون بروید. رقصیدن را یاد بگیرید. از کار خود مرخصی بگیرید و در ایونتهای مدیتیشن شرکت کنید.
فقط یک کار جدید انجام ندهید، بلکه به آن اهمیت دهید و درون خود نسبت به آن حوزه سرمایهگذاری کنید.
مبادا مانند آن مرد میانسال در سمینار تونی رابینز شوید. از آنجا که به احتمال زیاد، بتمن روانشناسی قرار نیست شما را نجات دهد!