روانشناسی مثبت, خودشناسی

اگر با هدفگذاری چالش دارید، ارزش‌ های‌تان را دنبال کنید.

ارزش ها
مقاله از سارا کرامویسان – استاد دانشگاه باکز

اگر با هدفگذاری چالش دارید، تمرکز بر روی ارزش‌های‌تان به شما کمک خواهد کرد.

حدودا بیست سال پیش، زمانی که به تازگی مادر شده بودم، جینا فورد کتابی را تحت عنوان ” کودک کوچولوی راضی” منتشر کرد. این کتاب بر اساس تجربیات شخصی او به عنوان پرستار بخش زایمان و برنامه‌های روزانه‌ی سخت‌گیرانه‌اش برای والدین و نوزادان نوشته شده است. نظرات ذکر شده در این کتاب، دنیای والدین مدرن را از هم جدا کرد. برخی از دوستان من آن را به عنوان یک موهبت الهی می‌دانستند. در نهایت، آن‌ها یک کتابچه راهنمای نحوه‌ی مدیریت نوزادان خود، همراه با زمان‌بندی دقیق در مورد این‌که چه کاری را چه زمانی انجام دهند، داشتند.

مادران دیگر مانند من، شیوه‌ی تربیت سنتی را انتخاب کردند. با جریان زندگی پیش رفتند و از یک روال سخت و روتین متنفر بودند. در آن مرحله از زندگی واقعاً برایم جالب بود که شاید هیچ یک از این رویکردها «درست» یا «نادرست» نبودند، اما آنچه مهم بود یافتن رویکردی بود که متناسب با سبک سازمانی والدین باشد. برخی از افراد لیست‌ها، ساختارها، روال‌ها و اهداف را دوست دارند، برخی دیگر رویکرد پرپیچ و خم‌تر در زندگی را ترجیح می‌دهند. آنها دوست دارند با جریان حرکت کنند و آن چه را که در آن زمان به آن‌ها علاقه‌مند هستند دنبال کنند.

هر دو رویکرد مزایا و معایبی دارند و سبک شخصی ما هر چه باشد (و ممکن است در طول زمان و شرایط تغییر کند)، باید نقاط قوت خود را بپذیریم، اما همچنین به اندازه کافی متواضع باشیم تا متوجه شویم که رویکرد متفاوت نیز نقاط قوت خود را دارد و گاهی اوقات می‌توانیم از آن بیاموزیم.

بیست سال بعد، هنگامی که در حال مطالعه نظریه امید اسنایدر در روانشناسی مثبت بودم، متوجه شدم که با کلمه‌ی “اهداف” مشکل دارم. زمانی که به من بگویید “هدف”، این کلمه من را به کار در فناوری اطلاعات در دهه 1980 و مخفف SMART بر می‌گرداند. اگر هدفی خاص، قابل اندازه‌گیری، قابل دستیابی، مرتبط و محدود به زمان باشد، احتمال بیشتری برای دستیابی به آن خواهید داشت. این ایده‌ای کاملاً معقول است، پس چرا این کلمه آنارشیست درونی من را اینقدر به هم می‌ریزد؟

مشکل من با این کلمه، ممکن است به این دلیل باشد که ذهن من، کلمه ی “هدف” را تبدیل به یک کلمه ی خشک و منطقی بدون این که کوچکترین مولفه‌ی احساسی در آن دخیل باشید تبدیل می‌کند. در وهله اول ارزش آن هدف چیست؟ اهمیت امتحان کردن آن حتی اگر دست یافتنی نباشد؟ مهمتر از همه، «هدف» برای من بسیار متمرکز به نظر می‌رسد. ما یا به هدفی می‌رسیم یا نمی‌رسیم . اما در مورد یادگیری در طول مسیر که ممکن است به اندازه‌ی یک نتیجه‌ی موفقیت آمیز ارزشمند باشد، چطور؟ اگر در وهله‌ی اول کاملاً ندانیم می‌خواهیم به چه چیزی برسیم چه؟

مشکل دومی که به نظر من در ارتباط با تمرکز بر “اهداف” است این است که به ایده‌آل غربی برای تمرکز بر دستاوردهای شخصی مربوط می‌شود. نه اینکه لزوماً مشکلی در موفقیت شخصی وجود داشته باشد، بلکه می‌تواند عالی باشد! اما دوباره به آن عبارت کلاسیک برمی‌گردد: این مسیر است، نه مقصد.

چند سال پیش، من برای کارشناسی ارشد در رشته‌ی روانشناسی مثبت کاربردی در دانشگاه باکینگهام‌ ثبت نام کردم. به نوعی، من یک “هدف” برای تکمیل دوره داشتم، که به آن رسیدم. اما بخش مهم برای من صلاحیت نبود (اگرچه وقتی به آن فکر می‌کنم احساس خوبی به من می‌دهد)، بلکه فرآیند گرفتن مدرک بود که بهترین بخش بود. ماهی یک‌بار به Bucks سفر می‌کردم (تا زمانی که پاندمی کرونا شروع شد)، افراد فوق‌العاده زیادی را ملاقات کردم، گفتگوهای عالی داشتم و چیزهای جدید زیادی یاد گرفتم. این “هدف” واقعی من بود. اما پر از پیچ و خم‌ها و مزایای غیرمنتظره در طول مسیر بود. حتی اگر کارشناسی ارشدم را تمام نکرده بودم، از طریق گذراندن این پروسه چیزهای زیادی به دست می‌آوردم.

نمونه دیگری از “هدفی” که من در گذشته دنبال کرده‌ام، تشکیل خانواده بود. پس از چندین سال بررسی و درمان ناباروری، سرانجام مسیر IVF را طی کردیم و به اندازه کافی خوش شانس بودیم که در تلاش دوم موفق شدیم و صاحب دو فرزند دو قلو شدیم. وقتی در طول دوره‌ام تئوری امید را مطالعه کردم، به این زمان فکر کردم، و اینکه آیا میل به تشکیل خانواده با ایده‌ی داشتن یک “هدف” یکی می‌شود؟ بله، این یک “هدف” بود، اما در چه مرحله‌ای می‌توانم بگویم “هدف تکمیل شد”؟. روزی که خبر خارق العاده‌ای دریافت کردیم که من باردار هستم؟ روزی که اسکن نشان داد که منتظر دوقلوها هستم؟ روزی که زایمان کردم؟ زمانی که به مدرسه رفتند؟ وقتی بالاخره خانه را ترک کردند و بزرگسالان مستقلی شدند؟ 

داشتن خانواده آن قدر که یک سفر به حساب می‌آید، یک “هدف” نیست. روند مداوم پیروی از ارزش‌هایم و اولویت‌بندی آن‌چه برای من مهم و معنادار است، به همان شیوه‌ای که در کارشناسی ارشدم انجام دادم.

اگرچه مدتی است که از کلمه “هدف” احساس ناراحتی می‌کنم، اما اخیراً در حین خواندن یک کتاب عالی به نام “تله شادمانی” (راس هریس، 2007)، با یک نقل قول عالی برخورد کردم که این موضوع را برای من متبلور کرد:

“مهم است که بدانیم ارزش‌ها، همان اهداف نیستند. ارزش مسیری است که ما می‌خواهیم در آن حرکت کنیم، فرآیندی مداوم که هرگز پایان نمی‌یابد.”

با فکر کردن در مورد آن در آن شرایط، برای من منطقی بود که چرا با «تعیین هدف» مشکل دارم. مدتی را صرف فکر کردن در مورد ارزش‌هایم کردم و به سه موضوع رسیدم که آنها را به تصویر می‌کشد: کنجکاوی، یادگیری و کاوش، ارتباط با دیگران (که شامل احساس انصاف و برابری است) و ارتباط با طبیعت. می‌توانم ببینم که حرکت در جهت ارزش‌های من اغلب یک فرآیند پر پیچ و خم است .کنجکاوی در طول مسیر همراه من است و نگاه کردن به گل‌های باغ یا انجام کارهای خلاقانه با بچه‌ها همیشه جالب‌تر از مرتب کردن یا “انجام کارها” بود.

برای من، یک رویکرد بهتر برای رفتار عمدی این است که برای خودم یک «چالش» در نظر بگیرم تا یک هدف. اغلب این موضوع انگیزه من را بیشتر می‌کند که «اگر این کار را انجام دهم چه اتفاقی می‌افتد؟ چه چیزی یاد خواهم گرفت؟ چه گفتگوهای جالبی در مورد آن خواهم داشت؟» تا اینکه صرفاً یک کاری را انجام داده باشم و در لیستم تیک انجام شدن آن را بزنم.

وقت گذاشتن برای شناسایی ارزش‌های‌تان می‌تواند واقعا مفید باشد، زیرا مطمئن می‌شوید که در مسیر درستی در زندگی حرکت می‌کنید، و از دستیابی به اهدافی که با ارزش‌های شما مطابقت ندارند، دست می‌کشید. من پس از شناسایی ارزش‌هایم، وقتی می‌خواهم کاری را انجام دهم، با خودم فکر می‌کنم که: «آیا فلان کار را انجام دهم»، می‌توانم آن را به ارزش‌هایم مرتبط کنم؟ آیا این چیزی است که واقعاً می‌خواهم انجام دهم؟ یا اینکه احساس می‌کنم “باید” انجام دهم؟

بیشتر بخوانید: ارزش های شخصی: چگونه بفهمیم واقعاً چه کسی هستیم؟

روانشناسان رایان و دسی (2000) این را “انگیزه درونی” می‌نامند. که توسط ارزش‌های درونی ما برانگیخته می‌شود. زمانی که ما انگیزه درونی داریم، به مراتب بیشتر از زمانی که با ارزش‌های بیرونی، پاداش‌های بیرونی مانند پول یا تأیید دیگران برانگیخته می‌شویم، ادامه می‌دهیم و به اهداف خود دست می‌یابیم.

بنابراین چه شما فردی هستید که عاشق ساختار و فهرست‌بندی هستید و از تعیین «اهداف» خوشحال هستید، یا ترجیح می‌دهید مانند من در پیچ و خم زندگی «چالش‌هایی» برای خود قرار دهید، کمی وقت بگذارید تا به ارزش‌هایتان فکر کنید. چه چیزی برای شما مهم است؟ عمیقا فکر کنید و کشف کنید. اگر فکر می‌کنید “من می‌خواهم پول زیادی داشته باشم”، چرا؟ اگر تمام وقت و پولی را که می‌خواستید در اختیار داشتید، چه می‌کردید؟ وقت بیشتری را با دوستان بگذرانید؟ شاید آن‌چه واقعا برای شما ارزشمند است ارتباط با دیگران باشد. 

شاید شما هم مثل من در مورد مکان‌ها و فرهنگ‌های دیگر کنجکاو باشید. اگر بتوانید ارزش‌های اصلی خود را شناسایی کنید، می‌توانید مسیر بهتری را در زندگی خود تعیین کنید. بله، ممکن است مجبور شوید کار کنید، اما اگر شغلی را انتخاب کنید که در آن ارزش‌های خود را هر روز به کار ببندید، رضایت‌بخش‌تر از شغلی است که بر خلاف ارزش‌های شما باشد. حتی اگر زندگی شما مملو از کارهایی است که باید انجام دهید و انتخاب زیادی ندارید، می‌توانید بر روی موضوعاتی شروع به کار کنید که برای شما مهم هستند.  این فقط «چه کاری می‌خواهم انجام دهم» نیست، بلکه این است که «چه نوع آدمی می‌خواهم باشم؟»، «چه نوع روابطی را می‌خواهم بسازم» و «برای چه چیزی ارزش قائل هستم».

بیشتر بخوانید: تغییر هویت: ابزاری مخفی برای کمک به دستیابی به اهداف شما

در نتیجه، اگر بیش از حد از کلمه “هدف” استفاده کنید، باز هم برای من خوشایند نیست. اما قبول دارم که این من هستم و اگر شما این کلمه را دوست دارید، اشکالی ندارد. اما نکته مهم این است که به این فکر کنید که مسیر شما در زندگی چگونه با ارزش‌های شما همسو می‌شود. وقتی هدفی را تعیین می‌کنید، آیا شما را به سمت خواسته‌هایتان سوق می‌دهد؟ یا اگر کاملاً از اهدافی که می‌خواهید تعیین کنید مطمئن نیستید، به هر حال با برداشتن یک قدم کوچک، حرکت در آن جهت را آغاز کنید. ممکن است ندانید چه اتفاقی خواهد افتاد یا 100% مطمئن باشید که به کجا می‌روید، اما امیدوارم از مسیر لذت ببرید!

مقاله از سارا کرامویسان – استاد دانشگاه باکز
امتیاز دهید

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *