مات و مبهوت به مامور مهاجرت خیره شده بودم. کلمهای در ذهنم نداشتم و نمیدانستم باید چه بگویم. من در فرودگاه بینالمللی سیدنی به همراه دختر ناتنی نه سالهام بودم. ما در حال عبور از نیوزلند در مسیر ایالات متحده بودیم که توسط یک مامور گمرک و مهاجرت استرالیا متوقف شدیم. او راه من را بست و کارت پرواز ما را خواست. بعد سوالی پرسید که انتظارش را نداشتم: “شغل شما چیست؟”
واقعاً؟ من حتی وارد خاک کشور هم نشدهام و یک نفر میخواهد بداند من برای امرار معاش چه کار میکنم. با این که در آن لحظه تمرکز کردن برایم دشوار بود، اما گزینههایم را در ذهنم بررسی کردم. آیا باید به آنها حقیقت را بگویم؟ این که در حال حاضر بیکار هستم و در مرخصی طولانی مدت مشغول کوهنوردی و ماجراجویی هستم تا ببینم بعد از آن میخواهم چه کاری انجام دهم؟
به سرعت این ایده را در ذهنم رد کردم. تنها چیزی که باید به این شخص بگویم یک کلمه است تا بعد او کنار برود و بگذارد من از گیت رد شوم. بنابراین تصمیم گرفتم به او بگویم: من یک کارآفرین هستم. بعد از آن منتظر بودم تا او به بلوف من پی ببرد و به خاطر اینکه به او دروغ گفتم، مرا کنار بکشد.
در عوض، او با لبخند حرف من را تایید کرد و اجازه داد من از گیت عبور کنم. واقعاً؟ واقعاً این شخص معتقد بود من میتوانم یک کارآفرین باشم؟
من در چند دورهی آنلاین کسبوکار شرکت کرده بودم و بعد از آن توانسته بودم چند مراجع برای جلسات کوچینگ داشته باشم. اما هیچ وقت خودم را یک کارآفرین واقعی نمیدانم.
بنابراین، وقتی مجبور شدم هویتی را قرض کنم و کلمات “من یک کارآفرین هستم” از دهانم بیرون آمد، به صورت غریزی اولین احساس من این بود که یک کلاهبردار هستم.
هر چند ناخوشایند، آن لحظه در فرودگاه، نقطهی عطفی در حرفهی من بود. در نیمه اول پرواز، با حس آشفتگی و ناراحتی در دلم نشسته بودم. آرام آرام، احساس ناراحتی فروکش کرد و احساس عجیبی از هیجان در دلم رخنه کرد.
حال که به یک مقام دولتی گفتم کارآفرین هستم، آیا میتوانم کارآفرین شوم؟ یک کارآفرین واقعی در شرایط من چه خواهد کرد؟ آنها در مورد فرصتها، منابع و ایجاد یک شرکت واقعی چگونه فکر میکنند؟
پس از مدت کوتاهی از بازگشتم به ایالات متحده، شرکت خودم را ثبت کردم و در مورد داشتن استراتژی و کسب درآمد با جدیت تصمیم گرفتم. برای خودم یک برنامهی ثابت تولید محتوا تنظیم کردم و بعد از آن توانستم با دو آژانس بازاریابی همکاری کنم. به عبارت دیگر من به یک کارآفرین واقعی تبدیل شدم.
چیزی که من به طور تصادفی به آن برخورد کردم یکی از بهترین رازهای حفظ شده در محافل نخبگان ورزشی و مربیگری بود.
در مصاحبهام با نیر ایال Nir Eyal، نویسندهی پرفروش نیویورک تایمز، او به تحقیقاتی اشاره کرد که نشان میداد هدفگذاری به تنهایی کافی نیست. بسیاری از افراد هدف تعیین میکنند، اما بدون آن عنصر مخفی، اکثر آنها محکوم به شکست هستند. اگر به هدفگذاریهایی که افراد برای سال جدید انجام میدهند نگاه کنید، متوجه میشوید تنها تعداد کمی از آنها کامل انجام شده و منجر به ایجاد تغییرات دائمی شدهاند. بسیاری از افراد میتوانند وزن خود را کاهش دهند اما تعداد کمی از آنها میتوانند وزن خود را به مدت طولانی کاهش دهند.
به گفته نیر ایال، تفاوت بین آنهایی که موفق میشوند و کسانی که در اهداف خود شکست میخورند، در تغییر هویت است.
قدم گذاشتن در هویت جدیدی که با آن ناآشنا هستید، یک میانبر ذهنی شگفت انگیز و موثر برای تغییر است.
این امر به دو دلیل است:
ذهن انسان به گونهای طراحی شده است که حتی در مواجهه با حقایق متناقض و غیرقابل انکار، از هویت خود محافظت کند.
آیا توجه کردهاید که چه تعداد از مردم به جای اینکه نظر خود را تغییر دهند، اطلاعاتی را که با باورهایشان در تضاد است انکار میکنند؟ به این دلیل که ذهن نمیتواند ناسازگاری بین هویتی که از آن محافظت میکند و باورها یا رفتارها را تحمل کند.
به گفتهی نیر، سیگاریهای سابقی که خود را «سیگاری سابق» معرفی میکنند (این لغب هویت آنها را نسبت به سیگار کشیدن تعریف میکند) نسبت به سیگاریهایی که هویت خود را به چیزی کاملاً متفاوت تغییر میدهند، برای مثال ورزشکار یا یک فرد سالم، در معرض خطر بیشتری برای شروع مجدد سیگار کشیدن هستند.
اساس این هویتها رفتار کاملاً متناقض با سیگار کشیدن است.
هویت ما با مجموعهای از رفتارهای از پیش تعیین شده ظاهر میشود.
به جای استفاده از منابع محدود خود برای اجبار به پذیرش هر رفتار فردی، میتوانید هویت خود را با همهی رفتارهای همراه با آن بپذیرید. به عنوان مثال: نویسندگان مینویسند، سخنرانان برای سخنرانی دعوت میشوند، ورزشکاران هر روز چه بارانی باشد چه آفتابی، تمرین میکنند، کارآفرینان با منابع محدود کارهایشان را انجام میدهند.
بنابراین، به جای مبارزه با تغییر رفتار فردی (که ذهن شما ممکن است در برابر آن مقاومت کند، زیرا با هویت فعلی شما سازگار نیست)، میتوانید با اتخاذ یک هویت جدید و دادن هدف جدیدی به ذهن خود، راه خود را برای تغییر هموار کنید.
این بینش یک لحظهی بزرگ برای من بود. ناگهان میتوانستم محرکهای بزرگترین تحولات زندگی و حرفهایام را در نوری جدید درک کنم.
نه تنها گذار من به کارآفرینی، بلکه انتقال من به سمت معاونت محصول و حتی موفقیت من در بالا رفتن از بلندترین کوه آمریکای شمالی (دنالی)، را می توان با قدم گذاشتن من در هویتهای جدید توضیح داد، که به من اجازه داد رفتارهایی را که با این هویتها مطابق هستند بپذیرم و انجام دهم.