از کجا به این نتیجه رسیدهایم که باید خودمان را دوست داشته باشیم؟ آیا تا به حال به دلیل این که باید روی خودتان کار میکردید رابطهای را تمام کردهاید؟ آیا تا به حال گفتهاید “من اول باید یاد بگیرم چگونه خودم را دوست داشته باشم تا بتوانم فرد دیگری را دوست بدارم؟ و حتی باید یاد بگیرم چگونه دوست داشته شوم؟”. امروزه خودمهربانی، عشق به خود، و اقدامات خودمراقبتی، واژههای پرکاربردی هستند، اما واقعاً چقدر از آنها به درستی استفاده میکنیم؟
فرهنگ غربی در مورد تشویق به فردگرایی بسیار وسواس دارد. در چند سال گذشته، واژه نامهی خود، عشق به خود، مراقبت از خود، خود-ساخته، عکس از خود (سلفی)؟ و… بحثهای زیادی را برانگیخته است. آیا “عشق به خود” به یک عبارت بازاریابی تبدیل نشده است تا برندهای محصولات آرایشی و زیبایی بتوانند محصولات بیشتری را تحت عنوان سلامتی بفروشند؟
آیا خود مراقبتی ما را بیشتر نسبت به خودمان منتقد میکند؟ آیا کایلی جنر واقعا جوانترین میلیاردر خود-ساخته است، حتی اگر تجارت خود را با پول و شهرت خانوادهاش آغاز کرده باشد؟آیا یک عکس سلفی، قدرتمندترین “خود” را به جهان نشان میدهد یا نسخه ای روشنتر یا شاید کمی اصلاح شدهتر از ماست بر اساس تصور ما از چیزی که دوست داریم به نظر برسیم؟ وقتی مردم میگویند : خودت را دوست داشته باش. من تعجب می کنم کدام خود را؟
در غرب، ما تمایل داریم که خود را به عنوان یک موجود جداگانه با مرزهای مشخصی که هویت مستقلی را مشخص میکند ببینیم. این دیدگاه از خود شامل تجسم درونی در مورد اعتمادبهنفس، شک، شادی، شکست، توانایی، ناتوانی، امتیاز یا فقدان چیزی است.
عشق به خود یا عشق به دیگری؟ کدام مقدم است؟
اما “خود” نیز در ارتباطی جهانی با افراد اطراف ما و ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی درگیر شده است. ما فقط یاد نمیگیریم که خودمان، خودمان را به تنهایی دوست داشته باشیم. این مانند سناریوی مرغ و تخم مرغ است: برای دوست داشتن دیگری باید اول خودمان را دوست داشته باشیم. برای اینکه خودمان را دوست داشته باشیم باید اجازه دهیم تا توسط دیگران دوست داشته شویم.
ما باید تشخیص دهیم که عزت نفس پایین و منفی، مملو از پیامهای اجتماعی است در مورد اینکه چه کسی دوست داشتنی، ستودنی یا نفرت انگیز است. تنها بودن، ماساژ بدن گرفتن، درست کردن یک غذای خوشمزه برای خود میتواند فوق العادهباشد اما این عشق به خود نیست. این خود-اتکایی و خودکفایی ست. از طرف دیگر عشق به خود به توضیح همکار من تری رئال در مورد عزت نفس نزدیکتر است: توانایی ما برای اینکه خود را به عنوان یک فرد معیوب ببینیم و همچنان برای خودمان احترام زیادی قائل شویم.
عشق به خود حتی این توانایی را دارد که زمان هایی که بهم میریزیم، در گودال تحقیر و بی احترامی نیفتیم. عشق به خود، امتحان کردن تجربه ها و چیزهای جدیدی است با در نظر گرفتن این که ما میتوانیم شکست بخوریم بدون اینکه خودمان را به عنوان یک فرد شکست خورده در نظر بگیریم. آیا میتوانیم این درک و خودمهربانی را در ارتباط با دیگران لحاظ کنیم؟
مثال عملی از عشق به خود
مدتی پیش در راه فرودگاه بودم و متوجه شدم گذرنامه، کیف پول و کامپیوترم را در خانه جا گذاشتهام. همانجا با انبوهی از صداهای مختلف در سرم مواجه شدم که چطور توانستی این کار را بکنی؟ پروازت را از دست خواهی داد! سپس صدای جدیدی ظاهر شد: پِرِل چه خوب است که این اتفاق در شصت سالگی برای تو میافتد. این صدایی بود که من آن را تنظیم کردم. اگر این سناریو 30 سال پیش اتفاق میافتاد من خیلی بیرحمانه با خودم رفتار میکردم و به خودم ضربه میزدم. با خودم میگفتم: چه مرگت شده؟ تو یک احمقی برو خودت را مخفی کن! اما این صدای جدید گفت: تو اشتباه کردی، پیش میآید، حالا چه؟ تلفنم را برداشتم و با دستیارم، آژانس مسافرتی، همسرم و یکی از دوستانم تماس گرفتم تا ببینم آیا میخواهد در این زمان استراحت جدیدی که برایم ایجاد شده با من قهوه بنوشد؟ برای من این عشق به خود است و ببینید چند نفر درگیر آن بودند.
همچنین به همین دلیل من در مورد اصطلاح “خود-ساخته” که “اگر موفق شوم، این کار را به تنهایی انجام دادهام، و اگر در آخر به خیابان بیفتم، فقط خودم را مقصر میدانم” مقاومت دارم. انسانها هم زمان هم وابستهاند و هم متکی به خود هستند. وقتی میخواهم کتاب بنویسم، با قدردانی شروع میکنم زیرا بدون آن افراد من نمیتوانستم کتابم را بنویسم. من وابستگی زیادی به تخصص، کمک، حضور و عشق دیگران دارم. همهی ما داریم. عشق به خود کمتر مربوط به توانایی تحمل تنهایی یا ایجاد استقلال است و بیشتر به آگاهی و پذیرش ناقص بودن ما مربوط میشود. در مورد این است که به دیگران اجازه دهیم ما را دوست داشته باشند حتی زمانی که احساس میکنیم دوست داشتنی نیستیم، زیرا تفسیر آنها اغلب مهربانتر از تفسیر ما از خودمان است.
بیایید لنز دوربین را روی شما بیاوریم:
عشق به خود برای شما چه شکلی است؟ سعی کنید به سوالات زیر پاسخ بدهید:
- آیا میتوانم بپذیرم که اشتباه کردم بدون اینکه به خودم بگویم من فردی آشفته و بهم ریختهام؟
- آیا میتوانم بدون افتادن از پرتگاه، پشیمانی را تجربه کنم؟
- آیا میتوانم بدون اینکه خودم را سرزنش کنم مسئولیتپذیر باشم؟
- آیا میتوانم به خاطر اشتباهم عذرخواهی کنم بدون اینکه انتظار داشته باشم دیگران از آن بگذرند؟
- آیا میتوانم بپذیرم که زمانی میتوانستم رهبر بهتری برای زندگیام باشم؟
- آیا میتوانم خودم را از حس شرمندگی این که زودتر به کسی پاسخ ندادم رها کنم و با او تماس بگیرم؟
- آیا حتی اگر والدینم، شریک عاطفی سابقم، دوستم یا یک غریبه نپذیرند که به من صدمه زدهاند و باعث ناراحتیام شدهاند، به خود میگویم و میپذیرم که اوضاع خوب خواهد شد؟
نوشته از استر پرل – روانشناس سوییسی